May 30, 2006

1 sad

حاشیه: این یکصدمین عکس و در عین حال و بدون برنامه ریزی خاصی، بیست و پنجمین کار سیاه و سفید من در این فتوبلاگ نصفه و نیمه است. از همه ی پنج شش نفرتان بخاطر اینکه توی ذوقم نزدید تشکر میکنم. و قبل از آن، از دو نفرتان باید تشکر ویژه کنم. از نفر اول بخاطر آنکه تهییجم کرد تا اینجا را راه بیندازم، و از نفر دوم بخاطر اینکه ناخواسته به من جرأت انتشار عکسهایم را بخشید

دوست دارم نظراتتان را در مورد صد عکسی که دیدید بدانم. پیشاپیش ممنون

May 29, 2006

May 28, 2006

May 26, 2006

May 25, 2006

May 24, 2006

pushieh

[date: autumn '82] what was interesting for me was only yin and yang's shapes and the initial idea was to use them as rare material for creating a semi-artwork with a whole different meaning.

i'd completely forgotten it but i saw it today by chance in one of my backup discs. over.

May 23, 2006

May 22, 2006

May 21, 2006

کنگره ها

.کنگره های کنار گذر پلها: بالایی خواجو، پایینی اله وردیخان

May 19, 2006

ghaaaaarrr

in tehran, you may see crows often, but cats are 'always' everywhere.
in esfahan, swap(crows, cats).

May 18, 2006

the ambassador

خودش آمد طرفم و شروع کرد: خب شما! چیه چی میگی؟
- آقای شیخان وقتی این عکسها را میگرفتید چند سالتان بود؟
- چیه چکاره‌ای خبرنگاری؟
- نه، همینطوری آمده‌ام.
- بیست و چهار سال.
- آن زمان فکر میکردید دارید چکار میکنید؟! یعنی میدانید.. منظورم اینست که حس میکنم تکنیک عکسها نسبتا متنوع است. فکر میکردید بیشتر باید عکاسی خبری کنید و دارید چیزی را گزارش میکنید یا نه، بیشتر میخواستید عکسهایی بگیرید که «زیبا» باشند؟
- ...

و همین. راستش از اینکه از دیدن او در ایران متعجب بودم یا نه مطمئن نیستم، ولی مطمئنم که خوشحال شده بودم. خلاصه که عکسهای منصور شیخان - هنرمند ایرانی مقیم آلمان - که در سال پنجاه و چهار از ارگ بم گرفته شده است در فرهنگسرای نیاوران به نمایش درآمده. عکسها عکسهایی نیستند که هر نوع سلیقه‌ای را ارضا کنند، ولی حالا و پس از زلزله ارزش اینجور عکسها بیشتر هویدا شده. تا پنج خرداد، از ده تا نوزده

May 17, 2006

behind the camera

اگر خیلی به برنامه هزار راه نرفته علاقمند بوده اید یا بهردلیلی آنرا میدیدید، احتمالا تهیه کننده آنرا (که گاه مجری برنامه هم بود) بشناسید. همین خانم چادری ای که الان کجکی ایستاده. ظاهرا دارد یک برنامه جدید میسازد، یحتمل درباره جوانها. پرسشگر پرسید این چه تیپ و قیافه ایست و طرف جواب داد به خودم مربوط است

May 16, 2006

May 15, 2006

May 14, 2006

wish you were here

i'm sorry, would you like a cup of coffee?
ok, you take cream and sugar?
sure.

May 13, 2006

hashti

هشتی نقطه اتصال قسمتهای مختلف خانه است و نوعا در خانه‌هایی دیده میشود که تنه‌شان به تنه دوران قاجار خورده. یک جور هشت‌ضلعی نسبتا منتظم است و مثلا در مورد این هشتی، یک ضلع در ورودی خانه (سمت چپ عکس)، یک ضلع در ورودی راه‌پله پشت‌بام (همین دری که در عکس هست)، یک ضلع ورودی راهروی متصل به بخش اصلی منزل (جایی که عکاس نشسته!)، و یک ضلع هم ورودی راهروی بخش جنبی که شامل مطبخ، حمام، مستراح، انباری و حیاط دوم میشود. چهار ضلع باقیمانده هم چهار سکوی کوچک و بزرگ هستند برای نشستن و یا گذاشتن وسیله روی آنها. وجود هشتی برای آن بوده که غریبه‌ای که وارد خانه میشود بلافاصله با بدنه اصلی منزل مواجه نشود و بین در خانه و اتاقها فاصله بیفتد تا اهل منزل آسودگی بیشتری داشته باشند. مهمتر از آن، هشتی بخاطر آنکه از هیچ جا نور نمیگیرد عموما تاریک است (این عکس هم به زور فلاش و اندکی فتوشاپ بازی از تیرگی درآمده). فرد تازه وارد چون در محیط باز و در نور آفتاب بوده مردمک چشمش کوچک شده بوده و وارد خانه و محیط سایه و تاریک هشتی که میشده چشم تا بیاید به این تغییر محیط عادت کند، مدتی طول می‌کشیده و شخص همه جا را تاریک می‌دیده. نتیجه اینکه زنان منزل فرصت میافته‌اند تا خود را از نامحرم (که فعلا نمی‌تواند جایی را درست ببیند) بپوشانند و یا محیط احتمالا ناآراسته منزل را برای حضور او مهیا کنند. فایده دیگر هشتی این بوده که چون شخص از بیرون آمده و یحتمل خسته است لحظاتی روی سکوها می‌نشسته و استراحت میکرده. سقف مرتفع و گنبدی شکل هشتی، دور افتادنش از نور خورشید و نوع ارتباطش با مجراهای منزل باعث میشود دمای هشتی همیشه تقریبا خنک باشد و این برای کسی که تا لحظاتی پیش زیر ظل آفتاب بوده غنیمتی بشمار می‌آمده. خلاصه که این سازه تنها نمونه کوچکی از ایده‌های ناب در معماری ایرانی اسلامی است

عکس بالا هشتی خانه‌ای را نشان میدهد که پدربزرگم در آن بزرگ شده، مادرم در آن متولد شده، و من سالهای اول زندگی‌ام را در آن گذرانده‌ام

May 9, 2006

hello world

[with fujifilm finepix s9500]

May 7, 2006

khajoo bridge (i)

nest

a little is read, much more is remained.

May 6, 2006

May 4, 2006

tasbih

- khoda bad nade?
- khoda ke bad nemide...

May 3, 2006

destination: nowhere

33 pol (iii)

dedicated to michelangelo antonioni.

May 2, 2006

33 pol (ii)

زیر سی‌وسه پل، تازه دنیای دیگریست. برای ورود به این دنیا در دو طرف پل دریچه‌های نسبتا کوچکی هست که یک آدم گنده به سختی میتواند از آن رد شود. هر زیر پل با سکوهای کوچک سنگی میان آب با زیر پل بعدی مرتبط است و کنار برخی از این زیر پل‌ها اتاقهای کوچکی‌ست که سابقا یحتمل حجره‌های یک قهوه‌خانه مثالی بوده و اجداد من آنجا، وسط زاینده‌رود، توی کافی‌شاپ لوکالایز شده می‌نشسته‌اند. حالا اما، بدلایل مختلف آن دریچه‌های کوچک کذایی را با میله‌های آهنی عمودی مسدود کرده‌اند تا کسی نتواند برود آن زیر. ولی خب از ایرانی جماعت همه جور کاری برمیاید و دریچه جنویی پل را، یکی از میله‌هایش را نمیدانم چطور کنده بودند. خلاصه که لای دو میله یک کمی بازتر شده بود و اگر فسقلی بودی و مثلا سایزت قد یک بچه ده ساله بود، میتوانستی رد شوی و زیر سی‌وسه پل ندیده از دنیا نروی. با خودم گفتم شاید دفعه بعدی در کار نباشد و بجای میله آهنی اینجا را بتنی چیزی کشیده باشند و خلاصه نکند حسرت به دل بمانم که چرا آن سری (یعنی همین سری) نرفتم تو. با هر زحمتی بود از محل میله غائب رد شدم و با کمک همین سکوهای بین آب یکبار تا ته پل را رفتم و برگشتم و وسط راه ایستادم و هیجان‌زده شدم که الان وسط آبم و با خودم گفتم نکند الان تلپی بیفتی توی آب و گفتم نه بابا فکرشو نکن و ... خلاصه کلی کیف تنهایی‌ام را کردم. موقع برگشت اینقدر سرکیف شده بودم که کمی با عجله از لای میله‌ها بیرون آمدم. غافل که جای جوش بالا و پایین میله‌ای که کنده شده بود همچنان باقی بود و گرفت به پیراهن و شلوارم و خلاصه جر وا جر شان کرد. کاری نمیشد کرد و همینطوری سرکیف و خوش‌تیپ و ناجور برگشتم خانه. توی راه برگشت همه یک جوری نگاهم میکردند و از اینکه دیوانه لباس پاره‌ای سرخوش است خنده‌شان میگرفت. حیف که یادم نبود از خود میله‌ها هم عکس بگیرم

May 1, 2006

 

Photoblogs.org - The Photoblogging ResourceView My Profile *** Photorama"s ***  | Toplist VFXY Photos