August 31, 2006
August 30, 2006
August 29, 2006
August 28, 2006
August 27, 2006
August 26, 2006
August 25, 2006
moles (i)
محمدحسین داشت با سرعت حداکثر سی کیلومتر در ساعت در خط سرعت میراند و ظاهرا هیچکس خیال نداشت دستش را از روی بوق بردارد و من هم تا کمر از پنجره بیرون رفته بودم تا ببینم این تونل رسالتی که میگویند چه جور چیزی است. البته آن روز نمیدانستم که به کسی پیشنهاد نشستن پشت فرمان ماشین را داده ام که به جای گواهینامه صرفا اعتماد به نفس دارد!
more urban
August 21, 2006
August 20, 2006
August 19, 2006
August 18, 2006
August 17, 2006
علی معظمی
نام او برای خیلیها یعنی نویسنده صفحه اندیشه شرق و یا یک وبلاگنویس نسبتا مشهور و یا هر دو. علی معظمی اما برای من، خیلی ساده، نام یک معلم دوست داشتنی دوران گذشته است که البته در آن ایام کم سن و سال تر از این روزهای من بود. وقتی امروز در سمینار دین و مدرنیته در حسینیه ارشاد و پس از یک و خردهای سال همدیگر را دیدیم به شوخی گفت: اوووه! سلام، من که تو رو میشناسم!!
more people
August 15, 2006
August 14, 2006
August 13, 2006
whitewall
you wake up in the morning, get something for the pot
wonder why the sun makes the rocks feel hot
draw on the walls, eat, get laid
back in the good old days..
then some damn fool invents the wheel
listen to the whitewalls squeal
you spend all day looking for a parking spot
nothing for the heart, nothing for the pot.
more objects