33 pol (ii)
زیر سیوسه پل، تازه دنیای دیگریست. برای ورود به این دنیا در دو طرف پل دریچههای نسبتا کوچکی هست که یک آدم گنده به سختی میتواند از آن رد شود. هر زیر پل با سکوهای کوچک سنگی میان آب با زیر پل بعدی مرتبط است و کنار برخی از این زیر پلها اتاقهای کوچکیست که سابقا یحتمل حجرههای یک قهوهخانه مثالی بوده و اجداد من آنجا، وسط زایندهرود، توی کافیشاپ لوکالایز شده مینشستهاند. حالا اما، بدلایل مختلف آن دریچههای کوچک کذایی را با میلههای آهنی عمودی مسدود کردهاند تا کسی نتواند برود آن زیر. ولی خب از ایرانی جماعت همه جور کاری برمیاید و دریچه جنویی پل را، یکی از میلههایش را نمیدانم چطور کنده بودند. خلاصه که لای دو میله یک کمی بازتر شده بود و اگر فسقلی بودی و مثلا سایزت قد یک بچه ده ساله بود، میتوانستی رد شوی و زیر سیوسه پل ندیده از دنیا نروی. با خودم گفتم شاید دفعه بعدی در کار نباشد و بجای میله آهنی اینجا را بتنی چیزی کشیده باشند و خلاصه نکند حسرت به دل بمانم که چرا آن سری (یعنی همین سری) نرفتم تو. با هر زحمتی بود از محل میله غائب رد شدم و با کمک همین سکوهای بین آب یکبار تا ته پل را رفتم و برگشتم و وسط راه ایستادم و هیجانزده شدم که الان وسط آبم و با خودم گفتم نکند الان تلپی بیفتی توی آب و گفتم نه بابا فکرشو نکن و ... خلاصه کلی کیف تنهاییام را کردم. موقع برگشت اینقدر سرکیف شده بودم که کمی با عجله از لای میلهها بیرون آمدم. غافل که جای جوش بالا و پایین میلهای که کنده شده بود همچنان باقی بود و گرفت به پیراهن و شلوارم و خلاصه جر وا جر شان کرد. کاری نمیشد کرد و همینطوری سرکیف و خوشتیپ و ناجور برگشتم خانه. توی راه برگشت همه یک جوری نگاهم میکردند و از اینکه دیوانه لباس پارهای سرخوش است خندهشان میگرفت. حیف که یادم نبود از خود میلهها هم عکس بگیرم
No comments:
Post a Comment